
میترسم که
یه روزی
یه جایی
من وتو خیلی دور ازهم
شب و روز در اغوش یک غریبه
بی قرار هم باشیم...
و بعد از هر بار هم اغوشی
به یاد اغوش هم
بیصدا گریه کنیم...
کـاش مـی فـهـمیـدی قـهـر میـکنم
تـا دسـتـمو مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـی بـمون...
نـه ایـنـکـه شـونـه بـالا بــنـدازی و آروم بـگـى هـر طور راحـتـى!!
نظرات شما عزیزان: